موجودات فضايي واقعيت يا خيال

 موجودات فضايي؛ واقعيت يا خيال؟

 

بيش از پنج ميليون سال است كه هرازگاهي اخباري از رويت بشقاب پرنده‌ها و انسانهاي فضايي گزارش شده است. تاكنون هزاران برگ پرونده محرمانه براي اثبات وجود اين پديده‌ها تحت بررسي قرار گرفته‌اند ولي هنوز هم بسياري از جوانب مربوط به <فضايي‌ها> ناشناخته باقي مانده است. موضع دانشمندان نسبت به اين گزارشات نيز وضعيت را بغرنج‌تر مي‌نمايد. به نظر مي‌رسد كه آنها ميل دارند اين حرف‌ها را رد كنند ولي باز هم چندان به حرف خود اطمينان ندارند. فضايي‌ها ارتباط نزديكي به ارتش، علوم و سياستهاي تحقيقاتي قدرتهاي جهاني دارند و اين موضوع در برخي از مدارك محرمانه موسسات سري دولت‌هايي همچون آمريكا مثل CIA، FBI، وزارت اطلاعات، ناسا و > NORADفرمانداري دفاع هوايي آمريكاي شمالي) وجود دارد.

برخي بر اين باورند كه اين موسسات نه تنها از وجود فضايي‌ها آگاه هستند بلكه سعي دارند تكنولوژي‌هايي شبيه به تكنولوژي فضايي‌ها را نيز بسازند و ظاهرا به دانشمندان گفته شده است چشم خود را بر روي اين موضوع ببندند و در نتيجه موسسات سري به راحتي آزمايشات مخفي خود را انجام مي‌دهند.
<لئوناردو اسپرينگ> فضايي‌شناس آمريكايي از طريق منبعي موثق >كه ميل دارد نامي از او ذكر نشود) مدركي به دست آورد كه حكايت از وجود موجودات فضايي داشت. اين مدرك متعلق به شانزدهم جولاي سال 1947 است و ظاهرا قطعه‌اي از يك <شي پرنده> است. در آن سال پس از كشف اين شي وقتي واحدهاي نظامي و نيروي هوايي آمريكا اين قطعه را مورد بررسي قرار دادند، به اين نتيجه رسيدند كه به دلايل مختلفي ممكن نيست ساخت كشور آمريكا باشد و با اطلاعات دقيقي كه دارند، شوروي نيز نمي‌توانسته آن را بسازد. وقتي كارشناسان نظامي آن شي را دقيق‌تر مورد بررسي قرار دادند، قطعه‌اي شبيه به يك موتور اتمي درون آن يافتند. احتمالا اين نيروگاه شبيه به يك تبادلگر حرارتي عمل مي‌كرده است. يك قطعه پرنده نيز در قسمت جلويي اين شي قرار دارد. دلايلي در دست است كه نشان مي‌دهد اين شي با كنترل از راه دور هدايت مي‌شده است. آيا اين وسيله دليلي بر وجود آدم فضايي‌هاي كاملا پيشرفته نيست؟ و به گفته اين محقق جالب اينجاست كه آن موسسات سري ابرقدرت‌هاي دنيا از اين وسيله بهره گرفته‌اند و از روي آن بمب‌هاي اتمي را ساخته‌اند.

 

آدم فضايي‌ها در ماه

در سال 1969 سفينه <آپولو >11 به ماه فرستاده شد. گروه فضانوردان از جمله <آرمسترانگ>، <كالينز> و <اولدرين> پس از چندين ساعت حركت به سوي ماه، خبر دادند كه چند گلوله نوراني اطراف پايه‌هاي سفينه هستند و با همان سرعت به دنبال آن حركت مي‌كنند. اين گزارش كاركنان مركز كنترل را نگران كرد. سه روز گذشت و هيچ انفجاري رخ نداد و آنها به ماه رسيدند.
دستيار آرمسترانگ سالها بعد در اين باره مي‌گفت: <گلوله‌هاي نوراني در فاصله سه فوتي ما بودند. سه بشقاب پرنده به قطرهاي پانزده تا سي‌متر. مثل اين كه از يك مخزن اصلي جدا شده بودند. صداهاي عجيبي از فرستنده‌ها مي‌آمد. آرمسترانگ موج فرستنده را عوض كرد و به اوپراتور گفت: <مي‌خواهم بدانم جريان چيه؟> اوپراتور خبر نداشت چه شده است و پرسيد: <چي شده؟ آنجا اوضاع خوبه؟> يكي از فضانوردان گفت: <قربان، يك چيزهاي بزرگي كنار دهانه انفجار سفينه هستند. خداوندا! مثل اين‌كه روي آن نشسته‌اند. انگار از روي ماه دارند به ما نگاه مي‌كنند.> پنج ساعت بعد كه روحيه‌ها كمي بهتر شد آرمسترانگ و اولدرين تصميم گرفتند از سفينه خارج شوند و به كالينز گفتند در سفينه آماده بماند تا در صورت بروز خطر به سرعت از ماه فراركنند. دو فضانورد از سفينه خارج و در تاريكي گم شدند. در حالي كه خانواده‌هايشان با چشمان هراسان بر روي زمين به مونيتورها خيره مانده بودند. زمان به كندي ميگذشت تا اين‌كه بالاخره آرمسترانگ و اولدرين باز گشتند و آرمسترانگ آن جمله تاريخي را گفت <براي يك مرد قدم كوچكي است ولي براي بشريت پرشي بلند.> آنها اثري از آن شي‌هاي فضايي پيدا نكرده بودند اما سالهاي پس از آن فضانوردان بارها و بارها چيزهاي مشكوكي را در اطراف خود ديده‌اند.

آيا فضايي‌ها وجود دارند؟
در حالي كه هرگز سند مطمئني از وجود موجودات سيارات ديگر در دست نيست ولي بسياري از مردم نمي‌توانند قبول كنند كه در كهكشاني به اين بزرگي كه اندازه آن در حدود صد هزار سال نوري است، هيچ موجود زنده ديگري نباشد. اين موضوع تا حدي پيش رفته است كه در سالهاي اخير توجه خيلي‌ها به دولت آمريكا و ارتباط آن با فضايي‌ها جلب گشته و در اين رابطه داستان‌هاي زيادي بر سر زبانها افتاده و فيلم‌هاي زيادي ساخته شده است و راست يا دروغ افراد بسياري گزارش داده‌اند كه با چشمان خود آدم فضايي‌ها را ديده‌اند.

تجربه بعد از طوفان
نام من <ليندون> است و در <ساسكس> استراليا زندگي مي‌كنم. مدتي پيش وقتي سگ‌هايم را بعد از طوفان براي هواخوري برده بودم، اتفاق خيلي عجيبي برايم افتاد. وقتي طوفان تمام شد توجهم به آسمان جلب شد. دو ستاره برخلاف بقيه ستارگان نور سرخ رنگي داشتند و سوسو مي‌زدند و كاملا نزديك سطح زمين بودند. اين نورها تقريبا ده دقيقه ادامه داشتند تا اين‌كه من تصميم گرفتم به خانه برگردم. وقتي به سوي خانه مي‌رفتم به عقب نگاه كردم و ديدم كه نور آن دو ستاره خيلي شفاف و سرخ شده است. بعد ستاره كوچك‌تر به سمت ستاره بزرگتر رفت. نور هر دوتايشان مثل ضربان نبض كم و زياد مي‌شد. بعد ستاره كوچك‌تر دوباره به جاي قبلي خود بازگشت و پس از چند ثانيه به سرعت برق جهش كرد و به سوي آسمان رفت و ناپديد شد و كمي بعد خط سرخ رنگي كه از آن باقي مانده بود نيز محو شد. چيزي كه مي‌ديدم برايم باور كردني نبود به همين خاطر با خود گفتم حتما اشتباه كرده‌ام. ولي روز بعد در روزنامه‌ها خواندم كه زني يك بشقاب پرنده را كه نور قرمز رنگي داشته در آسمان ديده است. اين زن حتي پنجره‌هاي اين بشقاب پرنده را نيز ديده بود.

حادثه در اودسا32
سال پيش بود. براي اين‌كه بتوانم قرضم را بدهم خيلي كار كرده بودم. خيلي خسته بودم. به همين خاطر وقتي به خانه رسيدم كمي خوابيدم. آن روز يك روز آفتابي تابستاني بود و تمام اتفاقات در روز روشن افتاد. مادربزرگ من در جنوب شهر <اودسا> زندگي مي‌كرد. وقتي خواب بودم او به همسرم تلفن زد و گفت: به استنلي بگو برود بيرون را نگاه كند. يك بشقاب پرنده دارد به سمت خانه شما مي‌آيد. من خارج از شهر زندگي مي‌كردم و آن موقع خانه‌هاي زيادي آن جا نبود. وقتي بيدار شدم نشستم و كمي در اين مورد فكر كردم و با خود گفتم مادربزرگ آدم جدي است. او شوخي نمي‌كند. بيرون رفتم به اطراف نگاه كردم و ناگهان در سمت غرب شهر، درست بالاي برج راديو و حدودا در يك مايلي خانه‌ام، آن را ديدم. هيچ صدايي نداشت. من و همسرم خيلي هيجان‌زده بوديم. به سمت راديو دويدم و آن را روشن كردم و موج‌ها را عوض ‌كردم. در يكي از موج‌ها گوينده داشت مي‌گفت: شنوندگان عزيز الان درست بالاي سر ما يك بشقاب پرنده است. اين بشقاب پرنده تقريبا 20 دقيقه همان بالا بود. من و همسرم با اتومبيل به سمت برج راديويي رفتيم. با سرعت در اتوبان پيش مي‌رفتيم. بعد به يك جاده ميان‌بر رسيديم كه به سمت محل بشقاب پرنده مي‌رفت. وقتي كمي جلوتر رفتيم ناگهان اتومبيل خاموش شد و به هيچ صورتي روشن نمي‌شد. فكر مي‌كنم اين كار از طرف بيگانگان صورت گرفته بود. بشقاب پرنده كه به رنگ استيل بود، چرخي زد و به سمت شمال رفت و به سرعت از نظر ما پنهان شد.

تعطيلات در لهستان
اين حادثه تابستان امسال اتفاق افتاد. زماني كه براي تعطيلات به <كوزوو> در لهستان رفته بوديم. ما هر شب بعد از شام براي پياده‌روي با چند نفر از اعضاي فاميل بيرون مي‌رفتيم. آن شب هم به دشت و جنگلي كه در نزديكي محل اقامتمان بود، رفتيم. هوا تاريك بود و ما فقط با نور چراغ قوه مي‌توانستيم جلوي پايمان را ببينيم. يكي از پسرعموها يك دفعه گفت: سمت چپمان روي دشت گردباد شده است. به آن جا نگاه كردم ولي چيزي نديدم. چند دقيقه بعد دوباره همان حرف را زد، من دوباره با بيحوصلگي به آن طرف نگاه كردم و برخلاف تصورم چشمم به گردبادي افتاد كه انگار تازه شكل گرفته بود. آن گردباد به شكل سه حلقه ديسك مانند بود كه بزرگ‌ترين آنها بالاتر از همه قرار داشت و هر سه با سرعت‌هاي متفاوتي به دور خود مي‌چرخيدند. اول زياد مشخص نبودند ولي وقتي بيشتر به آنها نگاه كردم واضح‌تر شدند. كمي از آسمان روشن‌تر بودند، پدرم نور چراغ را به روي آن شي انداخت. انگار آن حلقه‌ها فلزي بودند چون از نور چراغ قوه انرژي گرفتند و رنگشان مثل رنگهاي شبرنگ براق‌تر شد. همه‌مان ترسيديم و به سرعت به خانه برگشتيم. ولي آن شي هم دنبالمان آمد، ديگر مطمئن شده بوديم اين نور متعلق به چيزي زميني نيست. وقتي به خانه رسيديم، هنوز آن جا بود.
روز بعد هوا با هميشه فرق مي‌كرد. آن روز باد تندي مي‌وزيد و از صبح يك درخت شكسته روي جاده افتاده بود. نمي‌دانم آن چيزهايي كه در آسمان ديديم چه بودند ولي براي پذيرفتن وجود موجودات فرازميني براي من كافي بودند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:









تاريخ : شنبه 20 اسفند 1390برچسب:,
ارسال توسط محمد مهدی یاقوتی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی